طرف بربستن. حاصل کردن و فائده و نفع برداشتن، چه طرف بمعنی کلیچۀ کمر است و بستن آن موجب زینت است. (غیاث اللغات) (آنندراج). لکن اکثر بدین معنی به صلۀ ’از’ آید و بعضی محققین و غیره بدین معنی بفتحتین بسته اند. در صحت آن تأمل است. (آنندراج). سود بردن. پهلو یافتن از کسی: طوطیان خاص را قندی است ژرف طوطیان عام از این خود بسته طرف. مولوی. نبندی زان میان طرفی کمروار اگر خود را ببینی در میانه. حافظ. کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت به که نفروشند مستوری به مستان شما. حافظ. طرف کرم ز کس نبست این دل پرامید من گرچه سخن همی برد قصۀ من به هر طرف. حافظ
طرف بربستن. حاصل کردن و فائده و نفع برداشتن، چه طرف بمعنی کلیچۀ کمر است و بستن آن موجب زینت است. (غیاث اللغات) (آنندراج). لکن اکثر بدین معنی به صلۀ ’از’ آید و بعضی محققین و غیره بدین معنی بفتحتین بسته اند. در صحت آن تأمل است. (آنندراج). سود بردن. پهلو یافتن از کسی: طوطیان خاص را قندی است ژرف طوطیان عام از این خود بسته طرف. مولوی. نبندی زان میان طرفی کمروار اگر خود را ببینی در میانه. حافظ. کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت به که نفروشند مستوری به مستان شما. حافظ. طرف کرم ز کس نبست این دل پرامید من گرچه سخن همی برد قصۀ من به هر طرف. حافظ
اطراف کرت زراعت را بالا آوردن. قطعه زمینی را برای زراعت وسهولت آبیاری کرت بندی کردن. رجوع به مرزبندی شود، بستن مرز در تداول سیاسی، ممنوع کردن رفت و آمد اتباع دو مملکت همسایه را به کشور یکدیگر
اطراف کرت زراعت را بالا آوردن. قطعه زمینی را برای زراعت وسهولت آبیاری کرت بندی کردن. رجوع به مرزبندی شود، بستن مرز در تداول سیاسی، ممنوع کردن رفت و آمد اتباع دو مملکت همسایه را به کشور یکدیگر
شرط. نذر. مراهنه. با کسی گرو بستن. رهان. (زوزنی). خطر، و آنچه در میان کنند چون در چیزی گرو بندند. تخاطر. (منتهی الارب) : با که گرو بست زمین کز میان باز گشاید کمر آسمان. نظامی
شرط. نذر. مراهنه. با کسی گرو بستن. رهان. (زوزنی). خَطَر، و آنچه در میان کنند چون در چیزی گرو بندند. تخاطر. (منتهی الارب) : با که گرو بست زمین کز میان باز گشاید کمر آسمان. نظامی
طمع دربستن. طمع کردن. آزمند گردیدن. طمع افتادن. طمع آمدن. حریص گردیدن: بر در میرتو ای بیهده بستی طمعی از طمع صعب تر آن را که نه قید است و نه بند. ناصرخسرو. طمع بند و دفتر ز حکمت بشوی. سعدی
طمع دربستن. طمع کردن. آزمند گردیدن. طمع افتادن. طمع آمدن. حریص گردیدن: بر در میرتو ای بیهده بستی طمعی از طمع صعب تر آن را که نه قید است و نه بند. ناصرخسرو. طمع بند و دفتر ز حکمت بشوی. سعدی
طرف بستن. کنایه از نفع یافتن و چیزی حاصل کردن باشد از کسی و جائی. (برهان) (آنندراج) : بغیر آنکه بشد دین و دانش از دستم دگر بگو که ز مهرت چه طرف بربستم. حافظ. پیداست ازآن میان چه بربست کمر تا من ز کمر چه طرف خواهم بربست. حافظ. چو شاخ بارور از باغ دهر اهل تمیز بجز شکستگی خود چه طرف بربستند. طاهر وحید. عمر ار کنی همه صرف زو برنبندی طرف کاری است سخت شگرف باری است سخت گران. رعدی آذرخشی. ، مقابل طرف شدن: که پیش راه تو گیرد که طرف بربندد چو بر سپاه مخالف روان کنی یکران. سنجر کاشی
طرف بستن. کنایه از نفع یافتن و چیزی حاصل کردن باشد از کسی و جائی. (برهان) (آنندراج) : بغیر آنکه بشد دین و دانش از دستم دگر بگو که ز مِهرت چه طرف بربستم. حافظ. پیداست ازآن میان چه بربست کمر تا من ز کمر چه طرف خواهم بربست. حافظ. چو شاخ بارور از باغ دهر اهل تمیز بجز شکستگی خود چه طرف بربستند. طاهر وحید. عمر ار کنی همه صرف زو برنبندی طرف کاری است سخت شگرف باری است سخت گران. رعدی آذرخشی. ، مقابل طرف شدن: که پیش راه تو گیرد که طرف بربندد چو بر سپاه مخالف روان کنی یکران. سنجر کاشی
تعیین قیمت کردن. قیمت گذاشتن. بهای جنسی را معین کردن: هر متاعی را در این بازار نرخی بسته اند قند اگر بسیار گردد نرخ شکر بشکند. وحشی (از آنندراج). یک دل داریم غمزه را گو تا نرخ ستمگران نبندد. قدسی (از آنندراج). شود در فکر قیمت دل شکسته که ساقی ازل این نرخ بسته. زلالی (از آنندراج)
تعیین قیمت کردن. قیمت گذاشتن. بهای جنسی را معین کردن: هر متاعی را در این بازار نرخی بسته اند قند اگر بسیار گردد نرخ شکر بشکند. وحشی (از آنندراج). یک دل داریم غمزه را گو تا نرخ ستمگران نبندد. قدسی (از آنندراج). شود در فکر قیمت دل شکسته که ساقی ازل این نرخ بسته. زلالی (از آنندراج)
شرط بستن بر سر چیزی رهن نهادن گرو نهادن: (امام) گفت (یعقوب بن اسحاق کندی را) : بر پاره کاغذ چیزی نویسم اگر تو بیرون آری که چه نبشتم ترا مسلم دارم پس گرو بستند
شرط بستن بر سر چیزی رهن نهادن گرو نهادن: (امام) گفت (یعقوب بن اسحاق کندی را) : بر پاره کاغذ چیزی نویسم اگر تو بیرون آری که چه نبشتم ترا مسلم دارم پس گرو بستند